آن روز وقتی پستچی رفت من جلوی در آپارتمانمان ایستاده بودم . عمه از آسانسور بیرون آمد و جعبه ی سورمه ای کوچکی را به من داد . دختر عمه هم بود . روی جعبه را خواندم . ریحانه احمدی !!! هی فکر کردم ... ریحانه ؟ ریحانه ؟ ریحانه احمدی من نمی شناسم . ریحانه دیگر کیست که برای من بسته فرستاده !؟ احمدی های دور برم را مرور کردم . آن یکی که لیلا ست  آن یکی که زهرا است ... بعد نوبت مرور ریحانه های دور و برم بود . باز هم به نتیجه نرسیدم ... آدرس را دوباره خواندم . بسته از کرمان رسیده بود! آهان این همان دوست وبلاگ نویسم بود که با اسم مستعار می شناختمش . همان گاو ماهی عزیز که قلم خیلی خوبی داشت و همیشه بهش حسودی ام می شد . این چند ماهه بیشتر هم دوست شده بودیم . یعنی یک شب که داشتم کامنت هایم را چک می کردم دیدم یک کامنت خصوصی دارم از یک دختر نازنین که شماره تلفنش را گذاشته بود و پیشنهاد داده بود دوستان صمیمی تری باشیم . فکر کردم چه عجیب در بلاگفا از این کار ها هم می شود کرد؟! و ...

.