آزمون کنکور بیشتر ازهر اتفاق دیگه‌ای زندگی اونایی رو که توش شرکت کرده‌اند اشباع می‌کنه. یک جوری که جای نفس کشیدن برای اتفاق‌های دیگه نمی‌گذاره. اینجوریه که کنکوریا تا ابد با هم حرف مشترک، خاطره برای تعریف کردن و پند و اندرز برای کنکوریای جدید دارن. فرقی نمی‌کنه کنکوری دهه پنجاه باشن یا دهه‌ی نود. روی برنامه‌ریزی مشاور پیش رفته باشن یا همیشه چند تا مبحث عقب‌افتاده ذهنشون‌و مشغول کرده باشه. اصلاً مشاوری در کار بوده باشه یا نه. مهم هویت مشترک کنکوری بودنه و روزهای عجیب و تکرار نشدنی اون احوال و شیوه‌ی درس‌خوندن تو روزای کنکور.

تازه این قصه، روز آزمون به سر نمی‌رسه. تا یه مدت بعد اون آدم کنکوری که احتمالاً حالا دانشجو شده یه گمشده داره. از زمان و عقربه‌های ساعت چیزی بیشتر از ساعت پخش سریال تلویزیونو می‌خواد. دیگه کتابای قطور و سنگینِ شبیه به هم صداش نمی‌زنن... خبری از ساعت‌های طولانی هم‌نشینی با مداد، چرک نویس، پاسخ‌نامه و هیجان چک کردن جواب و حس غرور بعد از رسیدن به جواب درست نیست. یه کنکوری شاید سخت باور کنه می‌تونه بدون نگرانی بخوابه، مسافرت و تفریح بره و چیزی رو هم از دست نداده باشه. آخه روزای کنکور از مفیدترین روزای زندگی یه نفر می‌تونه باشه که تو هر ساعتش کلی چیز تازه یاد می‌گیره اما بعد از آزمون؟ نه... دیگه لازم نیست مثل قبل حریص باشه به غنیمت شمردن زمان. چون فعلاً هیچ آزمونی به این بزرگی با تاریخ مشخص انتظارتو نمی‌کشه... کنکوری بودن یه سبک زندگیه... و معلومه‌ که نمیشه ظهر یه روز گرم از حوزه‌ی برگزاری آزمون بیایی بیرون و یه دفعه این سبک زندگیو بشکنی. تو مرحله‌ی گذار از "کنکوری بودن" به "آدمْ معمولی" شدن، یه حس خلأ هست که فقط خود کنکوریا اونو می‌فهمن. برای همین با هر نتیجه‌‌ای از آزمون، حس‌های مشترکی بین‌شون هست که ازش تا مدت‌ها حرف برای گفتن دارن. و اینجاست که می‌گن کنکور از من بر‌می‌گرده ولی من از کنکور بر‌نمی‌گردم...

پ ن: امیدوارم کنکوری‌هایی که مشغول انتخاب رشته هستن، و یازدهمی‌هایی که میرن دوازدهم نتیجه‌ی زحمتاشونو ببینن 🤍