دوشنبه
۲۱ تیر است. دقیقا یک ماه از شروع جنگ گذشت...
آن روزها برای اخبار دستم به هیچجا بند نبود. تازه بعد از حدود ۵ روز یاد گرفتم در بله و ایتا دنبال کانال خبری بگردم. یک کانال در بله پیدا کرده بودم به اسم رصد اخبار، یک جوری پیامهایش را با دقت میخواندم انگار قرار بود ازش امتحان بگیرند. تمام بدنم متمرکز میشد روی چند خط خبر بدون عکس و فیلم و جزییاتش: 🔴 *رصداخبار | فوری: تمدید لغو پروازهای داخلی و خارجی تا ساعت ۱۴ فردا ۵ تیرماه
🔹سخنگوی وزارت راه و شهرسازی از تمدید لغو پروازهای داخلی و خارجی تا ساعت ۱۴ فردا ۵ تیرماه بر اساس نوتام شماره ۱۹ سازمان هواپیمایی کشوری خبر داد
❌ *لحظه به لحظه با آخرین اخبار جنگ ایران و رژیم خبیث صهیونیستی:*
و اگر کسی از تجربهاش در مواجهه با جنگ میگفت، اینکه چه صداهایی شنیده و چقدر در ترافیک مانده، میخکوب میشدم روی صحبتهایش...
اما حالا چه؟ شبکه اجتماعی، تلویزیون و بنرهای خیابان پر از محتوا است، مصاحبه با دوستان شهیدان، گزارش از خانههای ویران، میزگرد دربارهی اینکه چه باید کرد؟
اما من دیگر کوچکترین توجه و تمرکزی بر این محتواها ندارم کانال را عوض میکنم، ریلز را رد میکنم و اگر کسی بنشیند به تعریف کردن، منتظر میمانم زودتر قصهاش تمام شود.
چرا؟
نمیدانم...
آن موقع که مغزم نیاز به آگاهی داشت تا آرام بگیرد خبری از اطلاعات نبود، حالا چه گرهای میخواهد باز شود؟!
پینوشت؛ تنها چیزی که با توجه چند بار دیدم و مرا درگیر خودش کرد، اشکها و حرفهای دختر بسیار جوانی بالای سر تابوت همسر شهیدش بود... آه... از پیچیدگی حسهایم در مورد او نمیدانم چه بگویم.