هر روز برق‌ می‌رود. حداقل در محله‌ی من که هر روز برق‌ها می‌رفت...

چند روزی آمده‌ام منزل مامان. اینجا هم گاهی روزهای پشت هم و گاه یک روز در میان یا دو روز در میان برق می‌رود.

حالا در روضه‌ی خانم واحدی برق‌ها رفته‌. میکروفون، چراغ‌ها و کولر خاموش شده و نوه‌ی صاحب‌خانه برگه‌های کاغذ خط‌دار بین مردم پخش می‌کند تا عزاداران خودشان را باد بزنند! جالب است. چیزی که می‌بینم منظره‌ی تیره و تاریکی از گروه زنان سیاه‌پوش است که برگه‌های سفیدی در دست دارند که بر تیرگی فضا غلبه کرده. برگه‌ها مثل حشره‌های شب‌تاب در فضای تاریک خانه خانم واحدی تکان می‌خورد و توجه‌ آدم را به خود جلب می‌کند. انگار امتحان تمام شده و دانش‌آموزها برگه‌هایشان را بالا گرفته‌اند و تکان می‌دهند تا مراقب امتحان بیاید برگه‌ها را جمع کند...

دوست دارم این منظره را نقاشی کنم.